سه‌شنبه، فروردین ۱۷

حالم بدجوري گرفته است

توضيح : اين پيام هيچ ربطي به موضوع وبلاگ نداره.
روز شنبه که اومدم اداره، بعد از يه تعطيلات چند روزه ، وقتي رفتم توي کارت زني تا حضورم رو ثبت کنم ،چشمم افتاد به تابلو اعلانات و ديدم که پر شده از پيام تسيلت به همکاران. در بين اين اطلاعيه ها چشمم افتاد به  عکس يکي از همکاران که عکسش رو بزرگ با يه بک گراند مشکي نصب کردن روي تابلو. خيلي جا خوردم و حالم خيلي بد شد . توي اين چند ماه گذشته اين سومين همکارمون بود که از دستش داديم. اولي راننده سرويسمون بود که بنده خدا وقتي که شب داشته مي رفته خونه با يه کاميون شاخ به شاخ ميشه و درجا فوت ميکنه . دومي يکي ديگه از همکارا بود که سرطان خون داشت و توي همين تعطيلات به رحمت خدا رفت . سومي هم همکارمون توي قسمت برق بود که گويا روز دهم فروردين رفته بوده بالاي داربست تا يه سري کارهاي الکتريکي رو انجام بده که از بالاي داربست ميفته پايين و جا در جا فوت ميکنه . امروز هم توي اداره براش مراسم ختم گرفته بودند.خدا رحمتش کنه. قرار بود دخترش همين روزا ازدواج کنه . 
امروز ميخواستم براتون چند تا دستور غذا بزارم. ولي رفتم ختم اين بنده خدا اصلا دل و دماغ ندارم. انشاالله اگه زنده بودم فردا با دستوراي جديد ميام.
پي نوشت: امروز توي مراسم ختم شنيدم که توي استخر اداره کمي اسيد پاشيده توي چشم يکي از خانوم هاي نظافتچي و بردنش بيمارستان. يکي از همکارا مي گفت بايد به مديرعامل بگيم يه گوسفند قرباني کنه تا اتفاق هاي بد از همکارا دور بشه.
خدا همه رفتگان رو بيامرزه.